شعله دارم می کشم در تب ، نمی فهمی چرا ؟
تاب بی ماهی ندارد شب ، نمی فهمی چرا ؟
اهل آه و ناله کردن نیستم ، جان من است ...
اینکه هر دم می رسد برلب نمی فهمی چرا ؟
ذوب دارم می شوم هر روز نمی بینی مگر ؟
آب دارم می شوم هرشب نمی فهمی چرا ؟
شعله دارم می کشم در تب ، نمی فهمی چرا ؟
تاب بی ماهی ندارد شب ، نمی فهمی چرا ؟
اهل آه و ناله کردن نیستم ، جان من است ...
اینکه هر دم می رسد برلب نمی فهمی چرا ؟
ذوب دارم می شوم هر روز نمی بینی مگر ؟
آب دارم می شوم هرشب نمی فهمی چرا ؟