تهی میشوم در سینه ام
حسی
به شدت ناگهانیترین اتفاق
خودش را میکشاند به زیر صفر
یخمیزند قلب ی که
تپیدن را از تو میدانست
و ایستادن را برای تـــو
تهی میشوم در سینه ام
حسی
به شدت ناگهانیترین اتفاق
خودش را میکشاند به زیر صفر
یخمیزند قلب ی که
تپیدن را از تو میدانست
و ایستادن را برای تـــو
من ساده می گویم
اگر چشم هایت مرا می پسندید
کارهای عجیب می کرد
دیوانگی های عجیب و غریب
چیز زیادی نمی خواستم ...
فقط سری که شب ها
روی سینه ات بخواب رود
روزها زود بلند می شدم
و آنقدر دوستت می داشتم
که نفهمیم چگونه پای هم پیر شدیم