بوسیدمت که بفهمی
فقط یک بوسه در دنیا نیست که دچارت می کند
بوسه ای رو کردم
روی بوسه ای که منتش را می کشیدی
حالا با دست پر می روی
و بی دلهره از دست دادن ،
بوسیدمت که بفهمی
فقط یک بوسه در دنیا نیست که دچارت می کند
بوسه ای رو کردم
روی بوسه ای که منتش را می کشیدی
حالا با دست پر می روی
و بی دلهره از دست دادن ،
منم اناری
در هنگامه ی پوسیدن !
تا دورم نینداخته اند ؛
صورتم را
به دو دست بگیر
و لب هایم را بمک ...
خودت هم نمیدانی
چند بار گیسوان بلندت
مرا نجات داده اند !
هر بار که دستم
از دنیا کوتاه میشد ...
گفته بودم
پای دلدادگی ام می ایستم،
پای دیر آمدنت ...
از همان ابتدا
خواسته بودم اینچنین عاشقی را
گفته بودم آسان نمی خواهم تو را
می دانم، می دانم، می دانم،
اما تو بگو،صبر بیش از این جایز است ؟
حالا دیگر وقت رسیدن آغوش ات نیست ؟
تو که می دانی ، خدا هم ...
که من آغوش هیچکس را
برای خستگی هایم نخواسته ام
و حالا خواهانم ،
با صدای بلند هم می گویم
خواهان تـــو ، دستانت ...
خواهان لبانت که نامم را صدا می زند
و جانم گفتن های پی در پی لبان من
که در تمام وجودم انعکاس می یابد
و من لبریز می شوم از داشتنت