تهی میشوم در سینه ام
حسی
به شدت ناگهانیترین اتفاق
خودش را میکشاند به زیر صفر
یخمیزند قلب ی که
تپیدن را از تو میدانست
و ایستادن را برای تـــو
تهی میشوم در سینه ام
حسی
به شدت ناگهانیترین اتفاق
خودش را میکشاند به زیر صفر
یخمیزند قلب ی که
تپیدن را از تو میدانست
و ایستادن را برای تـــو
آنگونه مست بودم
که از تمام دنیا ، تنها
دلم هوای تـــورا کرده بود .
می گفتم :
این عجیب است
اینقدر ناگهانی دل بستن !
از من که بی تعارف ،
دیریست زین خیل ورشکسته
کسی را در خور دل نهادن پیدا نکرده ام ...