وقتی تصمیم گرفتی بروی ...
باید جایی باشد
که دل ات نیاید برگردی !
باید جایی باشد
که راه برگشت را بلد نباشی!
بی برو برگرد
باید احساس خوشبختی کنی
چون آدم ها خسته که می شوند می روند ...
سیدحسین دریانی
وقتی تصمیم گرفتی بروی ...
باید جایی باشد
که دل ات نیاید برگردی !
باید جایی باشد
که راه برگشت را بلد نباشی!
بی برو برگرد
باید احساس خوشبختی کنی
چون آدم ها خسته که می شوند می روند ...
سیدحسین دریانی
اگر باید
زخمی داشته باشم
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دل ام را شرحه شرحه کنم
زخمها زیبایند
و زیباتر آنکه تیغ را هم
تو فرود آورده باشی
تیغت سِحر استو
نوازشت معجزهو
لبخندت تنظیفی از قواره نور
و تیمارداری ات کرشمه ای میان زخم و مرهم
عشق و زخم از یک تبارند
اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخم ام ...
تـــو سراپا همه انگشت نوازش باش
حسین منزوی
مانند شیشه ای که خریدار سنگ بود
این دل شکستن تو برایم قشنگ بود
رؤیای باشکوه رسیدن به ساحلت
آغاز خودکشی هزاران نهنگ بود
ماه شب چهاردهی که تصاحبت
چون حسرتی به سینه صدها پلنگ بود
خوشبخت آن دلی که برای تو می تپید
خوشبخت آن دلی که برای تو تنگ بود
تـــو ؛ یک جهان تازه پر از صلح و دوستی
من ؛ کشوری که با همه در حال جنگ بود
با من هر آنچه از تو بجا ماند ، نام بود
از من هر آنچه بی تو بجا ماند ، ننگ بود
پایین نشسته ام که تو بالانشین شوی
این ماجرا حکایت الاکلنگ بود !
رضا نیکوکار
بگو چه کار کنم؟
وقتی شادی به دم بادکنکی بند است
و غم چون سنگی
مرا در سراشیب یک دره دنبال می کند
دل ام ؛
شاخه ی شاتوتی
که باد ،خوناش را
به در و دیوار پاشیده است ...
غلامرضا بروسان
بیا ای ناجی قلبم بی تو قلب من شکسته
این همون دل شکسته ست که به انتظار نشسته
ای تو تنها خوب دنیا ، بی تو من تنها ترینم
با تو مثل یک ستاره بی تو من خاک زمینم ، بی تو من تنها ترینم
عاشقم، عاشق ترینم بگو که اینو می دونم
حالا که از عشقت دیوونم بگو که با تو می مونم
ای تو تنها خوب دنیا ، بی تو من تنها ترینم
آنگونه مست بودم
که از تمام دنیا ، تنها
دلم هوای تـــورا کرده بود .
می گفتم :
این عجیب است
اینقدر ناگهانی دل بستن !
از من که بی تعارف ،
دیریست زین خیل ورشکسته
کسی را در خور دل نهادن پیدا نکرده ام ...
بیدار می شوی
به خودت صبح بخیر می گویی
برای خودت چای می ریزی
تکیه می دهی به خودت
و فکر می کنی
دل ات برای چه کسی
باید تنگ می شده است؟
منتظر نباش که شبی بشنوی ،
از این دلبستگی های ساده دل بریده ام !
که روسری تو را ،
در آن جامه دان قدیمی جا گذاشته ام !
یا در آسمان ،
به ستاره ی دیگری سلام کرده ام !
کاری نمی شود کرد ...
شاید بهتر بود
سایه دستهای تو را
قرض می گرفتم تا شبها
از تاریکی ترسم نگیرد
اما کاری نمی شود کرد ...
سرم درد دارد
سینه ام درد دارد
سایه ام درد دارد
تـــو را ترک کرده ام ؛
ترک کردن همیشه درد دارد
بگذار دلم را بیندازم دور ؛
بوی عشق تو را می دهد
گلم
که صدایت می کنم
شمعدانیچه اخمی می کند!
مانده ام جانم را
چقدر آهسته بگویمت که ...
هم تـــوبشنوی و هم
آب از دل هیچ گنجشکی تکان نخورد
اینجای رابطه
اتفاقی تلخ در حال افتادن است
که شاید به کشف جاذبه کمک نکند
امامیتواند به ندیدنت ختم شود
من چندین شب است
از تختخوابم میشنوم ...
کسی دارد توی دلاتجا باز میکند
پیشاپیش
همه باران ها
به دیدارت می آیم
بی چکمه و بی چتر ...
خودت به من آموخته ای !
برای دیدن دریا
دلی و دیگر هیچ ....
نبین تنهایم
تنهایی ام دروغی ست
شهری ست شلوغ توی دلم
پر از آدم هایی که همه شان منم
پر از آدم هایی که همه شان تـــویی
من دوست بارانم
با خیال راحت برو
من تنها نمی مانم
توقع زیادی نیست
تنها یک "دوستت دارم" ساده
که گاهی اگر دلم گرفت،
به کسی بگویم ...
کسی که
نه نام کوچکش مهم است
و نه رنگ چشمهایش ...
فقط بهانه ای ست
برای گفتن یک دوستت دارم ساده
که سالهاست به کسی نگفته ام !