تو را وقت باران ...
تو را وقت تنهایی ام در خیابان
تو را بیشتر از تمام درختان
تـــو را بیشتر از تمام جهان دوست دارم
تو را وقت باران ...
تو را وقت تنهایی ام در خیابان
تو را بیشتر از تمام درختان
تـــو را بیشتر از تمام جهان دوست دارم
تو را وقت باران ...
تو را وقت تنهایی ام در خیابان
تو را بیشتر از تمام درختان
تـــو را بیشتر از تمام جهان دوست دارم
تو چه ساده ای و من ، چه سخت
تو پرنده ای و من ، درخت
آسمان
همیشه مال توست
ابر ، زیر بال توست !
من ، ولی همیشه گیر كرده ام
نیوتن اگر
جاذبه را درست می فهمید
معشوقه اش از درخت متنفر نبود
و در دفتر خاطراتش نمی نوشت :
" اشک های من هم ،
به زمین می افتاد ...
لب بر لب ات
چنانت
به درخت بچسبانم
به دلتنگى
كه درخت شوى ...
كه رفتن اگر بخواهى، نتوانى !
كه بمانى ...
دلم گرفته است
مثل پنجره ای که
رو به دیوار باز می شود
دلم گرفته است
و جای خالی دستهایت
بر بندبند بدنم درد می کند
دلم گرفته است
و عصر جمعه بی حضور تـــو
به هر هفت روز هفته ام سرایت کرده است
دلم گرفته
روی دست خودم مانده ام
شبیه ابری شده ام
که به شاخه ی درختی گیر کرده است
و با این حال چگونه
حتی خیال باریدن داشته باشم ؟...
وقتی
تنها میراث برجای مانده ات
همین بغضی ست که از تـــو
در من ، به یادگار مانده است ...
خواستم از زیبایی ات بنویسم ...
دیدم نیستی
نوشتم "درخت"
تا هروقت
از کنارش رد شدی
شاخه ها برایت برقصند
همیشه راهت را کج کرده ای
درخت را بر می دارم
می نویسم "رودخانه"
نرسیده لباس هایت را میکَنی
ماهی کوچکی می شوی در آب های دور
که ماهیگیر پیر، آن را از آب می گیرد
می ایستم میدان ماهی فروشان ، کنار پیرمرد
لباس هایت را که در دستم می بینی
جان می گیری، بلند می شوی
و من
بلافاصله می نویسم "اتاق"
و چراغ را خاموش می کنم !
امیر حسین بریمانی